زندگی قصه هزارتویی است که قابلیت هر لحظه غافلگیر کردن ما را دارد. نمی‌شود برایش ارزش گذاری کرد، گاه غرق در سرمستی و قدردان ثانیه به ثانیه‌اش هستیم و گاه درپی دلیلی برای ادامه دادنش. سه یا چهار و شاید پنج روزی می‌شود که تنها خاله‌ام در آستانه صد سالگی فوت کرد، خاطراتم از او برمیگردد به هجده بیست سال پیش با چهره‌ای فوق زیبا ولی عصبانی و زورگو که انگار هیچ ربطی به مادرم نداشت و تنها رابطه مادرم با خانواده خواهرش هم‌صحبتی با عروس‌های خاله بود که آنها هم از مادرم بزرگتر بودند. برایش حتی یک قطره اشک هم نریختم، نه که مرگ یک انسان خوشحالم کند نه ولی زیاد ناراحت هم نشدم، فقط دلم برای مادرم سوخت برای زنی که بود و نبود آدم‌های نزدیکش فقط آزار است و غم برایش، تا هستند عذابش میدهند و تا می‌روند غم از دست دادنِ ذره‌ای از خونش غم می‌نشاند بر دلش.

هرسو می‌نگرد سراب است.

ما با هم معنی میشیم

م مثل "من" در آینده

قصه تلخ سراب...

مادرم ,غم ,هم ,گاه ,فقط ,یک ,انسان خوشحالم ,خوشحالم کند ,کند نه ,یک انسان ,مرگ یک

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خرید گوگل ویس royakhane يک آشپزخانه نو بسازيد روزهای زندگی من Alone love shabnamekhiyale porseshe19 کلاس ششم دبستان شهیده نسترن خسروی گلچین دانلود tafrihi